|????•????•????رمان رقص بلور در آتش????•????•????|



پآٰرټِٖ ڪۅٺآٰهی جَٰہَٰټِٖ مُعَٰرِٖفی رَمآٰڹِٖ رَٰقصِٖ بُلۅر دَٖر آٰټَٰشـ.

 

آیسل:چیزی احتیاج دارین خانم؟

 

_نهفقط اومدم آب بخورم!

 

سمت یخچال رفتم که دایه شیر آب و بست و برگشت سمتم.

 

دایه:آورینا دختر خوبیه.نیاز به حسادت نداره آوا.

 

لیوان نوشیدنی رو نزدیک لبام بردم و نگاه حرصی بهش انداختم:میبینم مخ شما رو هم زده دایه!

 

دستش رو نرم روی بازوم کشید و با لحن مهربونی گفت:نه عزیزم.نزده.فقط فهمیدم مثل مارسی و بقیه دوست دخترایی که داشته نیست.اصل و نسب و ریشه درستی داره!

 

زل زدم توی چشماش و درحالی که سعی میکردم دلخور شدنم رو پنهان کنم گفتم:که من ندارم!

 

مکثی کرد و چیزی نگفت.نگاهم به آیسل افتاد.سریع مشغول کارش شد.از آشپزخونه زدم بیرون و رفتم توی اتاقم.معلومه اون هیچ وقت من و انتخاب نمیکنه.هیچ وقت.پس توقع خواسته هات رو کمتر کن و نسبت بهش بیخیال باش.اگه یه اشک ریختی خودم میکشمت آوا.بس کن!!هیچ چیز اون به تو نمیخوره.اخلاق،رفتار،سبک زندگی و انتخابو خیلی چیزای دیگه که حتی به فکر بردلی نمیزنه با تو وقتش رو عاشقانه بگذرونه!به قول خودش این یه هوس بچه گانه ست!

 

                            ».|_{¤}X³{¤}_|».

 

غرق درس خوندن بودم که تقه ای به در خورد.

 

سرم رو آورد بالا و گفتم:بله!

 

آیسل:خانم شام حاضره.تشریف بیارید پایین!

 

کلافه پلکام رو بستم.با رفتار بردلی شاید ولی با این خانم گفتن های آیسل به هیچ وجه نمیتونم کنار بیام.

 

_آیسل.لطفا.من ده بار گفتم به من نگو خانم.نمیخورم میتونی بری.

 

با فشردن انگشتاش لبش رو گاز آرومی گرفت و فقط به گفتن چشم دیگه تکرار نمیشه اکتفا کرد.

 

 با رفتنش دوباره مشغول خوندن ادامه درسم شدم.حداقل خودم رو این مدلی سرگرم کنم کمی از فکرش دربیام.یک ساعت گذشت که رأس همون ساعت طبق معمول صدای تبلتم بلند شد.میدونستم باز یه کلیپ دیگه فرستاده.چشمام و از روی حرص بستم.این کیه که مدام قصد داره تحریکم کنه؟به سیدنی و ووی گفتم.اوناهم خبرنداشتن و گفتن این سرکاری،کار هیچ کدومشون نبوده.پریسا هم که عمرا،اصلا اهلش نیست.هرچی هم میپرسم کیه باز جواب نمیده.یه لحظه به سرم زد نکنه کار یکی از رقیباش باشه قصدش مثل جاستین خراب کردن من باشه؟ولی اونا ایمیل منو از کجا دارن؟صفحه چت و باز کردم.ایندفعه دوتا کلیپ بود.تایپ کردم:تو کی هستی؟

 

قصدت از فرستادن این کلپ ها چیه؟

 

چرا دست از سرم برنمیداری؟

 

منتظر به صفحه نگاه کردم.

 

نچ.

 

بازم جواب نداد.حرصی صفحه رو بستم.تا موقعی که نفهمم کیه بلاکش نمیکنم.دوباره لای کتابم رو باز کردم.نیم ساعت گذشت و باز فکرم آروم نمیگرفت.اون با این کار خوب گیرنده های حساسم رو تحریک کرده بود و هیچ جوره دیگه نمیتونستم تمرکزی برای ادامه درسم داشته باشم!دوباره صفحه رو باز کردم.هنوز جواب نداده بود.

 

بستمش که یهو یاد بردلی افتادم.حتما اون میتونست بفهمه کیه.ولی اگه بفهمه ایمیل دارم رسما میکشم.اما اگه یکی باشه مثل جاستین که بردلی بعد از فهمیدنش اون بلا رو آورد سرم چی؟ولی مگه نمیگفت هراتفاقی افتاد بیا به من بگو؟با این فکر تبلتم و برداشتم و بلند شدم.حداقل اگه بفهمه ایمیل دارم شاید فقط عصبانی بشه و در آخر دهنم رو سرویس کنه.درضمن من که کار خطایی نکردم.من به خودم کاملاً اطمینان دارم.زدم بیرون و رفتم سمت اتاقش.دستم و آوردم بالا در بزنم که با شنیدن صدای آه و ناله نه ای دست کشیدم.مکثی کردم و به درخیره شدم.این صدا آشناس.زیر لب گفتم آورینا.هنوز به صداش عادت نکرده بودم.از حرص داغ کردم.لعنتی تو چقدر ظرفیت داری آخه هنوز سه ساعت هم نشده.زیرلب کلی فحش نثار روح جفتشون کردم.اون هرکاری دلش میخواست میکرد اونوقت من؟باید تو اتاق زندونی باشم.چرا؟چون محدودم.چون محدودم کرده.ته دلم یه حسادت نه بود که میگفت درو باز کن از جفتشون با همین تبلت عکس بگیر بعد پخشش کن.اینجوری حساب کار دستشون میاد.ولی نباید زیاد از آخر عاقبتش هم فاصله بگیرم!!

 

عقب گرد کردم و دوباره رفتم توی اتاقم.از حرص داغ کرده بودم.

 

مکرر باز تکرار شد.

 

 الان که اون هرکاری دلش میخواد میکنه چرا من باید جلوی خودم رو بگیرم!؟

 

روی تخت نشستم و صفحه کلپ ها رو باز کردم.یکی یکی فیلم ها رو نگاه میکردم  

 

و به وضوح متوجه میشدم درجه حرارت بدنم کم کم داره میره بالا.باز داشتم از خود بی خود میشدم.

 

مدام دستم رو روی قفسه سینه م می کشیدم و رونام رو به هم میفشردم.شدید آماده یه رابطه پر تنش بودم.صدای تپش قلبم رو با اینکه گوشام کمی کیپ بود میشنیدم.از گرمای زیاد خیس عرق شدم.یه لحظه زد به سرم راجبش توی نت بزنم.راه های شدن بدون جنس مخالف!!

 

انواع پیشنهاد ها اومد. حرکت دست یا انگشت.لیسر.چندتا دستگاه و وسایل اومد بالا که درست قسمت واژن فرو میرفتن.اینا درست همونایی بودن که با طرح فوق العاده و قیمت بالا درست توی اتاق مخصوص به باکسای شیشه ای متصل بودن.سوال حالا طرز استفاده بود!سوالم رو با کمی تغییر ساختار جابه جایی کلمه تایپ کردم و منتظرشدم بیاد بالا.کلیپ های آموزشی اومد.مکثی کردم و لبم رو گاز گرفتم.

 

باز مکرر تکرار شد.

 

 این کاری که میکنم درسته؟

 

چکار کنم؟

 

تا آخرش که نمیتونم از این حس فرار کنم.نیاز من جنسیه.نه هروئینه که بشه ترکش کرد!چون تجربه ش کردم نمیتونم ترکش کنم.کلی خودم رو با این افکار فریب دادم و کلیپ باز کردم.با دیدن لحظه به لحظه ش یه حس عجیب بهم دست میداد.تا حالا خود کفا نبودم.ولی خود کفایی چیز بدی که نیست.هروقت بخوای میتونی خودت نیازت رو رفع کنی و به کس دیگه ای احتیاج نداشته باشی.حداقل میتونم فعلا تا یه مدت این مدلی ذهنم رو فریب بدم.چند مین طول کشید صفحه رو بستم و با یادآوری اتاق مخصوص دستم رو روی یقه م کشیدم و بلند شدم.بردلی که مشغول عملیاته دایه هم خوابه آیسل و مرسیا هم که باید طبقه اول خوابیده باشن.آروم از اتاق زدم بیرون و به اطراف نگاه کردم.صدای جفتشون دیگه نمیومد.بی شک خوابیدن.کم امروز انرژی مصرف نکردن.با قدمایی آروم رفتم سمت پذیرایی که توی این طبقه بود.چون پله ها درست از پذیرایی به پذیرایی بعدی متصل میشدن.به پله های پایین بعد بالا نگاه کردم.خوبه وضعیت برای آوا کاملاً در امن و امان سپری میشه.پام رو که روی اولین پله گذاشتم صدای باز و بسته شدن در اومد.با دیدن بردلی که حوله سفیدی دور پایین تنه ش پیچیده بود و دستش رو توی موهای خیسش می کشید سریع عقب گرد کردم و اومدم پایین و تو دلم خالی از فوحش دادن به موقعیت یابی افکارم نبود.

 

تازه نگاهش بهم افتاد.از همون دور بدون اینکه تغییری توی حرکت ملایمش بده درحالی که سمتم میومد یه نگاه به پله های طبقه بالا و یه نگاه تیز با چشمای کمی تنگ شده بهم انداخت و گفت:تو هنوز بیداری؟

 

اومدم توی پذیرایی و درحالی که خودم رو کنترل میکردم سوتی ندم گفتم:آره امشب کمی بدخواب شدم!

 

کم کم نزدیکم رسید و درحالی که مشکوک به راه پله و چشمام نگاه میکرد گفت:برای همین میخواستی بری بالا جبرانش کنی؟!

 

لبخند محو به ظاهر مطمئنی زدم:کدوم بالا؟اومدم آب بخورم حس کردم اون بالا صدایی میاد.

 

چشماش رو تنگ کرد و زل زد بهم.لعنتی داشتم با دیدن هیکل مردونه ش ذوب میشدم!

 

کم کم برعکس نگاه جدی که بهم انداخت لبخند محو زیر پوستی زد:بهتره به من حقیقت رو بهم بگی آوا.تو مسلماً بهتر از هر شخص دیگه ای فهمیدی که من چقدر از دروغ متنفرم.حالا بگو ببینم میخواستی بری طبقه چهارمی که فقط یه اتاق مخصوص داره چه غلطی بکنی؟

 

هول کردم.انگشتام رو به هم فشردم و درحالی که سعی میکردم لرزش توی صدام رو خفه کنم به چشماش زل زدم و گفتم:چرا بی خود گیر میدی گفتم میخواستم

 

یه قدم اومد جلو که حرفم رو قطع کردم.کمی سمتم متمایل شد و با همون لبخند زیرپوستی گفت:این رو فراموش نکن که من مثل تو یه احمق زود باور نیستم!

 

برای اینکه دستم براش رو نشه که دارم با دیدن هیکلش زیادی از خود بی خود میشم اخمی کردم و گفتم:وقتی صدای ناله اون دختر مزاحم خوابم میشه من چیزی بهت میگم؟

 

نگاه گذرایی بدون اینکه تغییری توی حالتش به وجود بیاد سرتاپام انداخت و گفت:چون تو در حدی نیستی که بخوای چیزی بگی!!

 

زل زدم توی چشماش و گفتم:پس توهم درحدی نیستی که بخوام بهت توضیح بدم چرا میخواستم برم طبقه چهارمی که فقط یه اتاق مخصوص داره!

 

ایندفعه حرصی بازوم رو گرفت و به جفت چشمام نگاه کرد.

 

بردلی'فکر میکنم من از قبل گفتم تو برای هر کاری که انجام میدی و یا میخوای انجام بدی باید به من جواب پس بدی.میدونم میخواستی بری اون بالا چه غلطی کنی ولی گذاشتم خودت بگی!

 

اخمی کردم و گفتم:حالا که فهمیدی پس ولم کن!

 

نگاهش رو سمت بازو و تنم کشید و کم کم اخماش باز شد.حالا همون لبخند محو زیر پوستی روی لباش جا خوش کرد و نامحسوس سر انگشتش رو روی بازو م کشید.

 

بردلی:چرا وقتی خوب از نگاهت میفهمم نیازت چیز دیگه ست برخلافش میگی ولت کنم؟میبینم زیادی با یه برخورد ساده داغ کردی!

 

خودم رو نباختم و گفتم:تو چی میگی!مثل اینکه نصف شبی حالت خوب نیست.یه تای ابروم بالا پرید و با لبخند حق به جانبی ادامه دادم»البته این میتونه از اثرات تاین طولانی هم خوابی با اون دختره باشه،نه!

 

لبخندش از شنیدن جمله م عمیق تر شد.

 

بردلی:توهم و تویی زدی که بدنت داره مثل آتیش زیر دستم میسوزه.هرچی باشه من یه مردم.کم با نقاط داغ زن های هم خوابم آشنایی ندارم!

 

اخمی کردم جواب ندادم.بیشتر به خودش نزدیکم کرد و نزدیک گوشم جوری که حرارت و لحن صداش از اینی که هستم دیونه ترم کنه خیلی آروم و شمرده گفت:این رو هم میدونم الان جوری داغ کردی که اگه فقط یکم دیگه باهات ور برم زیر حد محدودیت قرمزی که برای خودت تعیین کردی میزنی!

 

چشمام رو بستم و لبم رو گاز گرفتم.اعتراف میکنم توان مقابله باهاش رو نداشتم.حس سستی و ضعیف بودن و داشتم.صدای خنده خیلی آروم و ریلکسش و نزدیک گوشم شنیدم.موهایی که روی گردنم بود و با پشت دست زد کنار و خیلی آروم لبای داغش رو روی گردنم گذاشت.با تیزی ته ریشش و لبای داغش غرق لذت شدم و تقریباً داشتم وا میدادم.جوری که توی لحنش خنده موج بزنه گفت:دوست داری!ادامه بدم؟

 

بین دو راهی گیر کردم.فقط پلکام رو بستم و با صدایی که از حس تحریک دو رگه شده بود گفتم:نه!

 

دستش از دور بازوم شل شد و گفت:پس میتونی بری!

 

دلم نمیخواست برم.میخواستم بگم ادامه بده.ادامه بده.نگاه پر از خواسته و نیازم رو بهش دوختم که دیدم داره با لبخند مرموزی نگاهم میکنه.اصلا حالم خوب نبود.دستم رو روی قفسه سینه م کشیدم و ازش دور شدم.سمت اتاقم رفتم که با صدایی بلندی گفت:درضمن.دیگه نببینم که بدون اجازه من داری میری یا اینکه رفتی طبقه چهارمی که فقط یه اتاق مخصوص داره!

 

توی لحنش خنده موج میزد.از عمد رو طبقه چهارمی که فقط یه اتاق مخصوص داره تأکید میکرد.در اتاقم رو بستم و حرصی نشستم روی تخت.چشمام و بستم و نفس عمیقی کشیدم بلکه آرومتر بشم.باز دوباره گذاشتم باهام بازی کنه و بهم بخنده.هندزفریم رو از روی عسلی کناریم برداشتم و چراغا رو جز نور مخفیا با شروع آهنگ

 

                |---(•)..»}Taylor.S_So It Goes{.»(•)---|

 

 خاموش کردم.

 

 

 

 

 

 

 

Novel summary:

 

Fire → Crystal → Fire

 

Hate → Rape → Distance → Sex slave → Hate → Alliance → Distance → Love → Marriage → Neutrality → Distance → Love

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برایع دریافتع فایلع کاملع رمان بع آیدی رباتع زیر مراجعه کنید.

 

 

 

@DCITFBOT

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها